آقای مربی کتاب را باز کرد و نقاشی داخل آن را نشان داد. حنانه با دقت به آن نگاه کرد. بعد به ترکیب رنگها، شکل برگها و یک عالمه چیزدیگر نگاه کردند. حنانه کمکم دارد دانشمندی کوچک و جستوجوگر میشود.
«سپهر» فکر میکرد، اگر یک میکروسکوپ تهیه کند، آنوقت دانشمند میشود. او دربارة پاستور و اکتشافاتش شنیده بود و دوست داشت مانند او باشد.
آیا سپهر میتواند یک میکروسکوپ تهیه کند؟ سپهر چطوری میتواند یک دانشمند شود؟
«سپهر» یک تار مویش را میکَنَد و زیر میکروسکوپ میگذارد و نتایج کارش را برای آقای مربی توضیح میدهد. همچنین او از آقای مربی درباره دانشمندان طول تاریخ و طیف رنگها اطلاعات مفیدی را به دست میآورد.