آقای مربی کتاب را باز کرد و نقاشی داخل آن را نشان داد. حنانه با دقت به آن نگاه کرد. بعد به ترکیب رنگها، شکل برگها و یک عالمه چیزدیگر نگاه کردند. حنانه کمکم دارد دانشمندی کوچک و جستوجوگر میشود.
«سپهر» فکر میکرد، اگر یک میکروسکوپ تهیه کند، آنوقت دانشمند میشود. او دربارة پاستور و اکتشافاتش شنیده بود و دوست داشت مانند او باشد.
آیا سپهر میتواند یک میکروسکوپ تهیه کند؟ سپهر چطوری میتواند یک دانشمند شود؟
«سپهر» یک تار مویش را میکَنَد و زیر میکروسکوپ میگذارد و نتایج کارش را برای آقای مربی توضیح میدهد. همچنین او از آقای مربی درباره دانشمندان طول تاریخ و طیف رنگها اطلاعات مفیدی را به دست میآورد.
آخر هر هفته بچهها منتظر میشدند تا آقای معلم بیاید و با همدیگر حرف بزنند و چیزهای تازه یاد بگیرند. این هفته انگار مهدی و پوریا از هم ناراحت بودند.
امانت چیست؟ آیا میتوان از امانت استفاده کرد؟ رازها هم امانت هستند؟
بچهها این جلسه نقاشیهای خود را به کلاس آوردهاند که دربارهی آن با آقای معلم صحبت کنند. چطور ما میتوانیم نقاشیهای بهتری بکشیم؟ صبور بودن چه فوایدی دارد؟
بچهها برای اینکه موضوعی که میخواهند این جلسه درموردش صحبت کنند را انتخاب کنند عجله می کردند؛ این موضوع باعث شد آقای معلم نگران بشود که ممکنه بچهها پشیمون بشوند. پشیمانی یعنی چه؟ ما چه کارهایی باید انجام بدهیم که پشیمان نشویم؟
آخر هر هفته بچهها منتظر میشدند تا آقای معلم بیاید و با همدیگر حرف بزنند و چیزهای تازه یاد بگیرند.این جلسه از کارگاه اندیشه بچهها قرار هست به تجزیه و تحلیل تفاوت دو مفهوم ترس و احتیاط و آثار آن بر تصمیمات خود گفتوگو کنند.
آخر هر هفته بچهها منتظر میشدند تا آقای معلم بیاید و با همدیگر حرف بزنند و چیزهای تازه یاد بگیرند. این هفته، مهدی دم در از آقای معلم پرسید "چطوری میتواند آدمهای خوب را پیدا کند، تا با آنها دوست بشود" نظر آقای معلم این بود که بهتره درمورد این سوال سرکلاس صحبت کنند.