«… در کلاس های پرورش خلاقیت دیداری، بعضی از شاگردان خردسال را دیدم که در حالتی بغض آلود فضاهایی را نقاشی می کردند که در آن بیم و ترس موج می زد، در حین گفت و گو با آن ها می فهمیدم در روزهایی که واکسن دارند یا به هر دلیلی پزشک معالج آن ها برایشان آمپول تجویز کرده مضطرب و بسیار نگران هستند.»
بخشی از مقدمه نویسنده
امیرمحمد که خنده اش گرفته بود گفت: آقا معلم میشه کاری کرد که آمپول درد نداشته باشه؟
آقای معلم: بچه ها اصلا بعضی از آمپول ها برای از بین بردن دردها است.
حنانه: پس چرا آمپول ترسناکه؟
…
در پایان داستان: حالا هرکی که از آمپول نمی ترسه و آدم عاقل و زرنگیه دستشو بلند کنه. همه ی بچه ها دستشان را بلند کردند، آقا معلم خواست دست دیگرشان را هم بلند کنند و وقتی بچه ها دست هایشان را بلند کردند گفت: برای خودتان که اینقدر شجاع هستید و از آمپول زدن نمی ترسید یک دست محکم بزنید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.